بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
میراث
شعر "میراث" از شاعر "مهدی اخوان ثالث"
پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
جز
پدرم آیا کسی را می شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم ؟
نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر ، حتی برای آدمیت ، تنگ
خنده دارد از نایکانی سخن گفتن ، که من گفتم
جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدم
کاندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی
روز و شب می گشت ، یا می خفت
این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ
تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
رعشه می افتادش اندر دست
در بنان درفشانش کلک
شیرین سلک می لرزید
حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست
هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا
آنچنان ، بنویس
لیک هیچت غم مباد از این
ای عموی مهربان ، تاریخ
پوستینی کهنه دارم من که می گوید
از نیاکانم برایم داستان ، تاریخ
من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست
پوستینی کهنه دارم من
سالخوردی جاودان مانند
مرده ریگی دساتانگوی از نیاکانم ،که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند
سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد
او چنین می گفت و بودش یاد
داشت کم کم شبکلاه و جبه ی من نو ترک می شد
کشتگاهم برگ و بر می داد
ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم ، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم
پوستین
کهنه ی دیرینه ام با من
اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سکنگور و سیه دانه
و آن بآیین حجره زارانی
کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی
هر یکی خوابیده او را در یکی
خانه
روز رحل پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من بسان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خیزان
تا بدین غایت که بینی ، راه پیمودیم
سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد
با هزاران آستین
چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
این مباد ! آن باد
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست
پوستینی کهنه دارم ن
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
های ، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سلخورد جاودان
مانند
با بر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو ،کدامین جبه ی زربفت رنگین میشناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه ی من پاکتر باشد ؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد ؟
ای دختر جان
همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار
درآمد
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
چها که می بینم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم
مویه
حذر نجویم از هر چه مرا برسر آید
گو در آید ، در آید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم
برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
مخالف
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر
ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم
خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم
برگشت
در این غم ، چون شمع ماتم
عجب که از گریه آبم نبرده باز
چها چها چها که می بینم و باور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
1. هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني و چيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي.
2. آنانکه تجربههاي گذشته را به خاطر نميآورند محکوم به تکرار اشتباهند.
3. وقتي به چيزي ميرسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشتهاي.
4. آدمهاي بزرگ شرايط را خلق ميکنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت ميکنند.
5. آدمهاي موفق به انديشههايشان عمل ميکنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن ميانديشند.
6. گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.
7. هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.
8. هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت ميدهد به راحتي دل بکني
9. به کساني که خوبي ديگران را بيارزش يا از روي توقع ميدانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.
10. قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
11. هرگاه با آدمهاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.
12. وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.
13. به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
14. هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچهاي مي رسي که زندگيت را روشن ميکند.
15. هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.
16. عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.
17. آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز ميشوند، نبيني
18. تملق کار ابلهان است.
19. کسي که براي آباداني ميکوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.
20. آنکه براي رسيدن به تو از همه کس ميگذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.
21. نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بيخردي است.
22. هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.
23.از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.
24. دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش ميکني .
خورخه لوییس بورخس
در ادامه
.
.
.
.
.
.
.
.
به دنبـال خـدا نگـرد
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از مابگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
سرانجام مسابقه ای دیگر از ریش و سیبیلو های حرفه ای دنیا در همین چند روز پیش در نروژ برگزار شد. این مسابقه که هر دو سال یکبار در شهرستان تروندهایم نروژ برگزار می شود برندگانی هم دارد که شامل خفن ترین و دیدنی ترین ریش و سبیل داران این صنف هستند. البته دلیل اصلی این مسابقه رقابت نیست بلکه در نظر گرفتن لذت تماشاگران و ابتکاراتی است که این جماعت ریشــو و سبیلــو برای مطرح کردن خودشون بکار می برند.
در این مسابقه که بعنوان جام جهانی ریش و سبیل سال 2011 نام گرفت 163 مرد ریش و سیبیلو از 15 کشور دنیا از قبیل: آمریکا، سوئیس، بلژیک، کانادا، آلمان، ایتالیا، سوئد، ایسلند، استرالیا، نیوزلند، اتریش، دانمارک، فنلاند، هلند و نروژ حضور داشتند که بیشترین تعداد برندگان این مسابقه آلمانی ها بودند.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
تفریحی
و آدرس
fathi.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.